تو را می خواهم و همین کافیست
که اشکهایم شود جاری
من دور مانده از تو
وای ...
روزهای بی سرانجامی
دارم پیر می شوم هر آن
به ساعتهایی که تو نیستی
نمانده چیزی ازم باقی
به جز
فرسودگی های تب آلوده
حالا صبح می کنم شب را
با تمام خاطره هایی که ازت مانده
با کابوس هایی که بوی مرگ میده
گل من!
قسمتم این بود
تا ابد
بیمار آن چشمات ...