گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

دلم ...

دلم گرفته و تمام حرف های مانده در دلم 

تبدیل شده به یک بغض بزرگ در گلویم ،

نه دیدگانم توانایی باریدن دارد و نه قلبم قدرت فرو خوردن آن را 

تا شاید جا باز کند برای حرفها و دردهای دیگر ...

.

می پرسد : لبانت !؟

آن را که مدت هاست لاک و مهر کرده اند ، باز شدنی نیست ، نه به کلام و نه به بوسه 

تا آرام گردد ...

.

.

.

.

.


.

.

دارد خفه ام می کند این درد بی درمان ...