عاقل هزار دلیل دارد که
تمام کُنَد مزرعه ی مهربانی اش را
برود ، یک جور که انگار جاده ای نبوده
که خراب کند پل نگاهش را به نگاهت
اصلاً
تحسین همه ی خردمندان عاقل اندیش را می خرد
اما دیوانه
بی دلیل
با هر تپش نور
تو را یاد می کند
به مهربانی ات ، به خوبی هایت
چه باشی ، چه ...
عاقل به کنار آب تا پل میجست
دیوانه پا برهنه از آب گذشت
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
کاشکی بدونیم کی باید عاقل باشیم کی دیوانه
عاقلانه انتخاب کنیم که کی عقل ، کی دیوانگی !!؟
یه جاهایی از حرفات میلنگه دادا
اره خوب بعضی وقتها وقتی به 2 راهیه عقل و دیوانگی میرسی باید یکی رو انتخاب کنی اونجا باید عاقلانه به سمت دیوانگی بری . البته این دیوانگی حدش پایین تر از اونیه که نا خوداگاه دچارش میشی
قشنگ بود وبلاگتونم قشنگه دوستم