گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

ایستاده ام

لذت تنها تماشا کردنت

وقتی میخندی از دور بوسیدنت

اوج احساس خوشبختی ، توی عمق چشمات

لحن آهنگ صدات ، وقتی که می گفتی برام

لحظه هایی که دور بودیم ازهم اما مشترک

شب ها را صبح میکردیم با هم خط به خط

دست ها از هم جدا ، دل های ما نزدیک بود

قول و حرفایی که از جان و از عقل بود

سهم من از داشتن تو کم نبود !

هر چه بود عشق بود و غم نبود ...

حالا هم که از یک درد رنج می برم

پای دوستت دارم هایم ، ایستاده ام