گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

باران

همیشه وقتی عینک میزدم از اینکه هوا بارونی میشد بدم میومد ، چون دیگه چیزی نمیدیدم ، دوست داشتم زیر بارون باشم و قدم بزنم و خیس خیس بشم اما نمیشد 

دیروز عصر از محل کار که زدم بیرون هنوز بارون نگرفته بود ، داشت قطره قطره شروع میشد 

تصمیم گرفتم یه مسیری رو پیاده برم ، سرازیری سهروردی رو به سمت هفت تیر قدم میزدم که یواش یواش بارون شدید تر میشد ، کم کم مردم یه گوشه رو گیر میآوردن که پناهشون باشه که کمتر خیس بشن ، من امّا بی توجهه به عواقب این کار قدم میزدم اینقدر خیس شده بودم که کفش هام پر آب شده و تمامی لباس هام ازش آب میچکید گاهی سرم رو میگرفتم بالا به سمت نورهایی که اون بالا بود و برام خودم میخوندم . بعضی ها دیده می شدند که مث من بارون دیوونشون کرده بود و خیلی ها هم اخم هاشون رفته بود تو هم ... 

رسیدم هفت تیر ، دیگه بارون کم کم قطع شده بود 

انگار فقط قرار بود همین مسیر رو ما با هم قدم بزنیم ...

نظرات 2 + ارسال نظر

بارون همیشه خوبه
حتی با عینک



کسی از حال کسی آگه نیست

حالی نیست !

گاهی در آینه به خود میگویم:

حیف از بز !

آدمی ،

مالی نیست

.

حسین پناهی

احسان 1391,08,05 ساعت 09:03 ق.ظ http://shorteh.blogfa.com

کلا خواهر و برادر مثل هم هستید. ما را هم از خیسی بارونی که شما دوست دارید زیرش راه بروید بی بهره نمی گذارید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد