همیشه وقتی عینک میزدم از اینکه هوا بارونی میشد بدم میومد ، چون دیگه چیزی نمیدیدم ، دوست داشتم زیر بارون باشم و قدم بزنم و خیس خیس بشم اما نمیشد
دیروز عصر از محل کار که زدم بیرون هنوز بارون نگرفته بود ، داشت قطره قطره شروع میشد
تصمیم گرفتم یه مسیری رو پیاده برم ، سرازیری سهروردی رو به سمت هفت تیر قدم میزدم که یواش یواش بارون شدید تر میشد ، کم کم مردم یه گوشه رو گیر میآوردن که پناهشون باشه که کمتر خیس بشن ، من امّا بی توجهه به عواقب این کار قدم میزدم اینقدر خیس شده بودم که کفش هام پر آب شده و تمامی لباس هام ازش آب میچکید گاهی سرم رو میگرفتم بالا به سمت نورهایی که اون بالا بود و برام خودم میخوندم . بعضی ها دیده می شدند که مث من بارون دیوونشون کرده بود و خیلی ها هم اخم هاشون رفته بود تو هم ...
رسیدم هفت تیر ، دیگه بارون کم کم قطع شده بود
انگار فقط قرار بود همین مسیر رو ما با هم قدم بزنیم ...
بارون همیشه خوبه


حتی با عینک
کسی از حال کسی آگه نیست
حالی نیست !
گاهی در آینه به خود میگویم:
حیف از بز !
آدمی ،
مالی نیست
.
حسین پناهی
کلا خواهر و برادر مثل هم هستید. ما را هم از خیسی بارونی که شما دوست دارید زیرش راه بروید بی بهره نمی گذارید.